- نویسنده:حسین ملکی
- تاریخ:دوشنبه 89/9/1
زن مظنون حادثه سعادتآباد در گفتگویی از انگیزه های احتمالی قتل سعادت آباد پرده برداشت.
به نقل از خبرآنلاین متن این پرش و پاسخ در پی می آید:
خودتان را به طور کامل معرفی کنید؟
من «سعیده- الف» 32ساله و دارای تحصیلات فوقلیسانس در رشته حسابداری هستم و شغلم مدیر مشاوران املاک در سعادتآباد بود.
به چه جرمی در پلیس آگاهی بازداشت شدهاید؟
به اتهام معاونت در قتل در پلیس آگاهی بازداشت هستم.
نسبت شما با قاتل و مقتول چیست؟
من به عنوان مدیر دفتر مشاور املاکی بودم که مدتی کوتاه قاتل و چند ماهی نیز مقتول در آنجا مشغول به کار بودند.
چه رابطهای بین شما و قاتل وجود داشت؟
من هیچ رابطهای با قاتل نداشتم. «مهدی» فقط برای من همیشه مزاحمت ایجاد میکرد، بیشتر وقتها از من اخاذی و زورگیری میکرد و تاکنون هشت بار از وی شکایت کردهام و چون میدانست من نه پدری دارم و نه مادری و برادری به زور هم که شده به خاطر داراییام میخواست با من ازدواج کند ولی من به هیچوجه حاضر به ازدواج با یک فردی که تعادل روحی و روانی نداشت، نبودم.
آشنایی شما با قاتل از کجا شروع شد و چند سال است که وی را میشناسید؟
جریان از جایی شروع شد که بنده یک دفتر املاک مسکن در خیابان علامه جنوبی سعادتآباد داشتم و قاتل نیز مشاور مدیر دفتر یکی از آژانسهای مسکن در محدوده سعادتآباد بود. اواخر اردیبهشت ماه پیش من آمد و تقاضای کار در دفترم را کرد و من هم به دلیل سابقه کاریاش وی را استخدام کردم. چندی نگذشت که «مهدی» پیش من آمد و گفت که مادرش به دلیل ناراحتی قلبی در بیمارستان بستری شده است و نیاز به پول دارد و از من خواست که به او پول قرض دهم. من هم برای همدردی با وی مقدار پولی را که تقاضا کرده بود به وی دادم.
دوباره چند روز بعد عنوان کرد که برادرش معتاد است و میخواهد وی را در یک کمپ درمان اعتیاد بستری کند و نیاز به پول دارد و در این رابطه شماره مدیر کمپ درمانی را به من داد و با تماسی که با مدیر کمپ گرفتم موضوع برای من روشن شد و به اتفاق مهدی و برادرش به کمپ رفتیم و برادرش را بستری کردیم.
در این زمینه حدود 800 - 700 هزار تومان پول پرداخت کردم که بعد از مدتی فهمیدم سرم کلاه رفته است. چون هزینه درمان اعتیاد حدود 100هزار تومان بوده است.
البته این پایان پول گرفتنها نبود، بلکه به بهانههای دیگری از من پول میگرفت و درصورتی که به وی پول نمیدادم مرا مورد آزار و اذیت قرار میداد و کتکم میزد. در ادامه مجبور شدم پس از دو ماه یعنی اوایل تیرماه از دست وی فرار کنم و جای دیگری را در سعادتآباد اجاره کنم و شبانه اثاثیه دفترم را به دفتر جدید منتقل کردم و نخستین روزی که قصد چینش وسایل دفتر را با کمک همکارانم داشتم، «مهدی» با یک چوب بلند به دفتر آمد و شروع به شکستن شیشه در و پنجره و میز و وسایل کرد.
حتی شخصی که قصد وساطت داشت را مورد آسیب قرار داد و در تماس با پلیس 110 مهدی بازداشت شد و مصدوم را به بیمارستان انتقال دادیم که چند روز بعد فهمیدم که «مهدی» به زندان رفته است.
ولی مشکل به اینجا ختم نشد، بلکه وی پس از 20روز با پرداخت جریمه و دیه از زندان آزاد شد.
حدود یک ماه بعد وقتی در دفترم را قفل کردم و قصد داشتم سوار خودرو شوم یکدفعه دیدم «مهدی» از پشت دیواری بیرون پرید و دست به کیفم انداخت و قصد داشت کیفم را با خود ببرد. در دست دیگرش نیز یک استکان شکسته بود و مدام میخواست با آن استکان مرا مجروح کند.
من مقاومت میکردم اما او به زور سوار خودرو شد و با تهدید به وسیله استکان شکسته من را تا آزادراه کرج، حوالی وردآورد برد و به من گفت که از خودرو پیاده شوم و خودش پشت فرمان بنشیند. من هم از فرصت استفاده کردم و پا به فرار گذاشتم که «مهدی» نیز به دنبال من میدوید. در آن صحنه یک نفر مرا از دست این دیوانه نجات داد.
طی این سه سال مرتب در اضطراب بودم و از دست تهدیدها و باجگیری این فرد آسایش نداشتم. حتی چندین بار از وی چاقو خوردهام و چندین بار نیز چون که میدانست داخل کیفم پول است، کیفم را میدزدید و فرار میکرد. در این رابطه تاکنون هشت بار از وی شکایت کردهام.
همین شش، هفت ماه پیش به دلیل ضرب و شتم عمدی از وی در کلانتری شکایت کردم و خودش نیز اعتراف به ضرب و شتم کرد و به دروغ عنوان داشت که با من رابطه داشته است که به دلیل اظهاراتش پنج ماه زندان افتاد و مدام از زندان به من زنگ میزد که رضایت دهم و میگفت: «در زندان کلی خلافکار شدهام. اگر بیایم بیرون سرت را زیر آب میکنم.» و من در جواب گفتم از دستت فرار میکنم. بعضی اوقات زنگ میزد خواهش میکرد و بعضی وقتها هم زنگ میزد و تهدیدم میکرد، حتی چند روزی که مانده بود از زندان آزاد شود به پای مادرش افتادم و خواهش و تمنا کردم، کاری کند تا «مهدی» به سمت من نیاید، چون میترسیدم بیاید و مرا بکشد!
چند روز بعد ساعت 10 شب «مهدی» از زندان آزاد شد و به من زنگ زد و با ترس و لرز سریع باتری تلفن همراه خود را درآوردم و به دلیل ترس شدید از وی تمامی چراغهای منزلم را خاموش کردم ولی مهدی ولکن ماجرا نبود و مرتب به شماره منزلم زنگ میزد و شمارهها برای اطراف کرج بود. من هم سریع وسایلم را جمع کردم و به خواهرم زنگ زدم و به اتفاق هم به شمال فرار کردیم.
فردای آن شب دوباره مدام تماس گرفت که درنهایت مجبور شدم تلفن را جواب بدهم. «مهدی» پشت تلفن اظهار داشت که سرش به سنگ خورده است و دیگر نمیخواهد اذیتم کند و قصد آدم شدن دارد. کلی از من معذرتخواهی کرد. پشت تلفن لحن صحبتهایش بسیار خوب شده بود و من با خیال راحت بعد از چند روز به تهران (چند روز قبل از قتل) برگشتم.
وقتی به محل کارم رفتم از کرج تماس گرفت و گفت یک کمکی به وی کنم تا دوباره شروع به کار کند و خرج زندگیاش را دربیاورد؛ تقاضای پول کرد. روز بعد (چهار روز قبل از قتل) زنگ زد و گفت: «بیا فرحزاد و برایم پول بیار»، من که خیلی از «مهدی» میترسیدم به او گفتم تو بیا پولها را ببر که او هم نیامد و از گرفتن پول منصرف شد.
سه یا چهار روز قبل از قتل، من با یزدان بودم که متوجه شدم «مهدی» به یزدان زنگ زد و درباره من پرسید که چرا از من خواستگاری کرده است و بسیار عصبانی بود و بعد از پایان تماس به گوشی تلفن همراه من زنگ زد و مرتب تهدیدم میکرد.
نحوه آشنایی شما با یزدان چگونه بود؟
دو ماه قبل از حادثه، یزدان به دفتر آمد تا یک منزل مبله اجاره کند و برای تنظیم قولنامه به همراه مشاورانم به دفترم آمد. با هم در رابطه با اجاره و ودیعه مشغول صحبت شدیم و به توافق رسیدیم و یزدان کارت شناساییاش که عکس کارت ملی بود به من داد و حدود یکساعت ما را معطل کرد و به بهانه اینکه یکی از آشنایانش در حال انتقال پول و چک به دفتر است. بعد از حدود یک ساعت و نیم قرار شد یزدان فردا پول را بیاورد و قرارداد را امضا کنیم.
فردا هر چقدر به وی زنگ زدم جوابگوی تماسم بشود تا اینکه بعد از یکی، دو هفته دوباره به دفترم آمد و عنوان کرد آن آپارتمان را نمیخواهد و کارت شناساییاش را گرفت و رفت و دوباره پس از چند روز به بهانه اجاره یک آپارتمان دیگر آمد و به من گفت که در یک آژانس کرایه خودرو مشغول به کار است و درباره کار مسکن پرسید و از من خواست که استخدامش کنم. «یزدان» از اوایل مهرماه در دفتر من مشغول به کار شد و در طول چند روز رابطهاش را با من خیلی نزدیک و خوب کرد و به من پیشنهاد ازدواج داد. من هم قبول نکردم.
رابطهمان یک رابطه کاری بود ولی یزدان هم ول کن من نبود و عنوان میکرد که مهر من در دلش نشسته و خواستار ازدواج با من است.
مهدی (قاتل) از کجا به رابطه شما و مقتول (یزدان) پی برد؟
«مهدی» که برای دیدن من به دفترم مراجعه کرده بود از آبدارچی سئوال کرده بود و قضیه خواستگاری «یزدان» را فهمیده بود.
واکنش مهدی پس از فهمیدن این موضوع چه بود؟
«مهدی» به یزدان زنگ زده و گفته بود که لقمه بزرگتر از دهانش برندارد و برای یزدان خط و نشان میکشید که پایش را از این ماجرا بیرون بکشد.
پاسخ «یزدان» به «مهدی» چه بوده است؟
«یزدان» هم کوتاه نمیآمد و «مهدی» را تهدید میکرد و حتی یک بار هم چند نفر را برای کتک زدن «مهدی» به جلوی دفتر فرستاده بود.
«مهدی» و «یزدان» چند روز با هم درگیر بودند؟
حدود سه، چهار روزی با یکدیگر ارتباط تلفنی داشتند و مدام همدیگر را تهدید میکردند.
پاسخ شما به تماسهای «مهدی» و «یزدان» چه بود؟
من در جواب به «مهدی» زیر بار رابطه با یزدان نمیرفتم و میگفتم به هیچوجه قصد ازدواج با «یزدان» را ندارم و از مهدی خواهش میکردم که این قضیه را فیصله دهد ولی او گوش نمیکرد، یزدان هم از خر شیطان پایین نمیآمد و به من میگفت من گازاشکآور دارم که هشت متر پخش میشود و به هر کسی بزنم روی زمین میخوابد، مهدی که هیچ، بزرگتر از مهدی هم دوام آن را نمیآورد.
چرا موضوع را با پلیس مطرح نکردید؟
روز چهارم آبان ماه جاری به اتفاق یزدان به دادسرای ناحیه 18 سعادتآباد رفتم و از «مهدی» شکایت کردم و شکواییه را به کلانتری بردم و هنگامی که قصد داشتم شاهدان را به کلانتری ببرم، پیامکی برایم آمد که عنوان شده بود مهدی با یک قبضه قمه مقابل کلانتری منتظر است تا تو را بکشد!
با خواندن این پیامک سریع از کلانتری خارج شدم و خودم را در منزلم پنهان کردم.
روز قبل از قتل چه اتفاقاتی افتاد؟
مهدی به من زنگ میزد و تهدیدم میکرد و مهدی و یزدان با یکدیگر در ارتباط بودند و به طور مستمر یکدیگر را تهدید میکردند و فحش میدادند و برای هم خط و نشان میکشیدند.
به نظر شما چه عواملی باعث شعلهور شدن این درگیری و قتل شد؟
شب آخر من با یزدان بودم و یزدان مرتب به «مهدی» میگفت که من این خانم را دوست دارم و قصد ازدواج با او را دارم. باید مادر بچههای من بشود و خیلی از من تعریف کرد و با این کارها و حرفها باعث تحریک و جنون «مهدی» شد.
از قتل یزدان چگونه مطلع شدی؟
روز حادثه من خانه بودم و از فرط نگرانی و خستگی خوابیده بودم. ساعت سه ظهر از خواب بیدار شدم و هنگامیکه گوشیام را برداشتم دیدم که 42 تماس از دست رفته داشتم و مشاوران و کارکنان دفتر به من زنگ زدهاند که در این رابطه با یکی از مشاوران تماس گرفتم و ایشان گفت که «مهدی»، «یزدان» را به قتل رسانده است. من اول باور نکردم تا اینکه گوشی را برادر یزدان برداشت و پشت تلفن سر من داد میکشید. آنجا از حال رفتم و وقتی که به هوش آمدم وسایلم را جمع کردم و به خانه خواهرم فرار کردم تا اینکه از اداره آگاهی تماس گرفتند و برای تحقیقات من را احضار کردند.
شما چرا فرار کردید، مگر شما هم دخالتی در قتل داشتید؟
نه، من هیچ دخالتی در این قتل نداشتم، فقط خیلی ترسیده بودم.
چه دفاعی از خودت داری؟
خیلی ناراحتم که این درگیری منجر به کشته شدن «یزدان» شد و این حادثه برای من خیلی خیلی تلخ بود و من هیچ دخالتی در این درگیری نداشتم. نمیخواستم این حادثه بسیار فجیع اتفاق بیفتد.